پس شد عانچه شد.

مافیا و مافیاتر..!

پس شد عانچه شد.

مافیا و مافیاتر..!

روزی روزگاری، در سرزمینی دور، الهه، خون‌آشام، گرگینه، سایه، شبح، روح‌خوار، فراطبیعی، غول، جادوگر، گابلین و هر موجود ذی‌شعوری که تصورش را بکنید، در کنار هم می‌زیستند. برای نظارت بر این موجودات، هیئتی فراتر از قانون، متعهد، مقدس و شریف گرد هم آمدند و همانطور که به دنبال هر خیری، شر رخ می‌نماید، گروهک‌های شورشی کوچک و بزرگ نیز اندک اندک سر برآوردند.

آه..

در آن سرزمین دور، انسان‌هایی نیز می‌زیستند.

و این..

داستان آن انسان‌هاست.

طبقه بندی موضوعی

نویسندگان

۱ مطلب در شهریور ۱۳۹۶ ثبت شده است

محل گردهمایی اعضای گروهک الهه یا آن طور که اعضا می گفتند، پناهگاه آسورا، بسیار به ندرت رنگ سکوت را به خود دیده بود. ساکنان و کارکنان فراوانش از نژادها، طبقات و مذاهب گوناگون، به راحتی این توانایی را داشتند که در کنار هم برای هر علت ریز و درشتی آشوب به پا کنند، چیزهای مختلف را به تمسخر بگیرند، در جشن های کوچکِ سبکسرانه عربده بکشند یا در غم ها و دردهای مشترک و حتا غیرمشترکِ یکدیگر سوگواری کنند. الهه به راحتی تمامیِ احساسات گسترده ی اعضای گروهکش را می پذیرفت و به روابط مختلفشان به منزله ی "چالشایی که باعث رشد اعضای خونواده می شه" می نگریست و دستِ راستش، بیش از آن وقتش را به مقابله با تهدیدهای خارجیِ گروهک اختصاص می داد که جایی برای اهمیت دادن به اوضاع داخلی برایش باقی بماند. موجودات گوناگون شب زی و روززی، شکار و شکارچی، حمله گر و محافظه کار، زیر لوای حمایت آسورا چنان تنگِ هم در آن پناهگاه گرد هم آمده بودند که دقایقِ بسیار نادری از شبانه روز یافت می شد که آن خانه ی دو طبقه ی حومه ی شهر، به معنی واقعی کلمه در سکوت فرو می رفت.


قیژ.


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۱ شهریور ۹۶ ، ۲۱:۳۲
آرسنیـک