پس شد عانچه شد.

مافیا و مافیاتر..!

پس شد عانچه شد.

مافیا و مافیاتر..!

روزی روزگاری، در سرزمینی دور، الهه، خون‌آشام، گرگینه، سایه، شبح، روح‌خوار، فراطبیعی، غول، جادوگر، گابلین و هر موجود ذی‌شعوری که تصورش را بکنید، در کنار هم می‌زیستند. برای نظارت بر این موجودات، هیئتی فراتر از قانون، متعهد، مقدس و شریف گرد هم آمدند و همانطور که به دنبال هر خیری، شر رخ می‌نماید، گروهک‌های شورشی کوچک و بزرگ نیز اندک اندک سر برآوردند.

آه..

در آن سرزمین دور، انسان‌هایی نیز می‌زیستند.

و این..

داستان آن انسان‌هاست.

طبقه بندی موضوعی

نویسندگان

۱ مطلب در آذر ۱۳۹۶ ثبت شده است

بدون این که چهارپایه ای بیرون بکشد، روی پیشخوان خم شد و آرنجش را چوب جلا خورده ی سطحش قرار داد تا توجه بارتندر تابنده را به خودش جلب کند.
- بگو که هنوز قهوه باقی مونده، فرشته.

دخترک توجهی نکرد. کمابیش بی تمرکز و با حرکاتی تکراری، داشت یک لیوانِ خشک و تمیز را دستمال می کشید و نگاهش که به نقطه ای روی دیوار مقابل خیره مانده بود، کمی پوچ و حتا مُرده به نظر می رسید؛ همه ی علائم تابنده ای که ذهنش بیش از حد در معرض هجوم افکار قرار گرفته باشد. بر خلاف آگاهی عمومی و علیرغم اسمِ گول زننده شان، تابنده ها هیولاهایی نیستند که از راه برسند و افکارشان را روی ذهن مردم بتابانند و کنترلشان را در دست بگیرند. برعکس، تابنده ها مثل یک آهنربای عظیمِ جذب افکار هستند؛ تصاویر، صداها، بوها و هر چیزی که تو ذهنتان پردازش می شود، در تئوری می تواند توی سر تابنده ی بیچاره ای که نزدیکتان قرار گرفته هم تابیده شود. در عمل، تابنده ها یا مدت کوتاهی پس از به بلوغ رسیدنِ قدرتشان مشاعرشان را از دست می دهند، یا خودشان را از جامعه قرنطینه می کنند و یا چنان ذهن قدرتمند و تربیت شده ای دست و پا کرده اند که می تواند جلوی هجومِ سونامیِ افکار روزمره ی اطرافیانشان را بگیرد. البته، همان طور که یک لایه شیشه ی نازک دفاع مناسبی در برابر تکه آهنی ده پوندی نیست که به سمت یک آهنربای قوی پرتاب شود، افکار بسیار بسیار جهت گرفته و متمرکز هم می تواند حصارِ ذهنیِ یک تابنده را فرو بریزد و راه را تا برپا شدن دوباره ی حصار، برای حمله ی سایر افکار باز کند.

دست راستِ آسورا، چند لحظه ای به تابنده که حصارهای ذهنش هنوز کاملا ترمیم نشده بودند خیره شد و بعد، چهره ی به قدر کفایت نحسش را بیشتر در هم کشید. یک نفر که ذهن دخترک را بدجور هدف گرفته، یک نفر که اطلاعاتِ به طور معمول غیر در دسترسی داشته، یک نفر با انگیزه و تمرکز کافیِ اول صبح و یک حرامزاده ی تازه وارد مقابل پیشخوان. نتیجه گیری بدیهی بود، ولی این که دخترک حتا قبل از این که ذهنش را کاملا جمع و جور کند اطلاعاتِ جذب شده اش را به یک، یا حتا چند نفر دیگر بگوید.. به نظر شوکه کننده می رسید. مگر آن عنترِ فکل کراواتیِ کنار دستش دقیقا چه بخش هایی از آن اتفاق را در اختیار تابنده قرار داده بود؟ تازه وارد عوضی.
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۰ آذر ۹۶ ، ۲۱:۳۳
آرسنیـک