پس شد عانچه شد.

مافیا و مافیاتر..!

پس شد عانچه شد.

مافیا و مافیاتر..!

روزی روزگاری، در سرزمینی دور، الهه، خون‌آشام، گرگینه، سایه، شبح، روح‌خوار، فراطبیعی، غول، جادوگر، گابلین و هر موجود ذی‌شعوری که تصورش را بکنید، در کنار هم می‌زیستند. برای نظارت بر این موجودات، هیئتی فراتر از قانون، متعهد، مقدس و شریف گرد هم آمدند و همانطور که به دنبال هر خیری، شر رخ می‌نماید، گروهک‌های شورشی کوچک و بزرگ نیز اندک اندک سر برآوردند.

آه..

در آن سرزمین دور، انسان‌هایی نیز می‌زیستند.

و این..

داستان آن انسان‌هاست.

طبقه بندی موضوعی

نویسندگان

-          پیتزا دلیوری قربان.

پسربچه‌ی پیتزایی ایستاده پشت در که کلاه لبه‌دارش را برعکس گذاشته بود، بی‌قرار و نا آرام بر روی پنجه و پاشنه‌ی پایش تاب می‌خورد. در بیدزده و زهوار در رفته‌ی واحد شماره‌ی هشت با صدای قژقژ ناخوشایندی باز شد و پسرک، سرش را بالا گرفت تا بتواند فرد پیش رویش را ببیند. چشمان خاکستری گرد شده‌ش، مرد را به خنده واداشت.

-          هر دفعه تعجب می‌کنی مایلز.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۹ شهریور ۹۵ ، ۱۷:۰۴
مایلز

مزدور اینجاس. خسته س، تشنه س، شبی یه کپه رخ چرک شده و نیاز ب حموم داره... هم چنین به دسشویی. فقط می خواس اطلاع رسانی کنه ک زنده س.


و خب، زندگی ادامه داره! :gcry:

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۶ شهریور ۹۵ ، ۱۶:۵۹
آرسنیـک

روزی روزگاری، در سرزمینی دور، الهه، خون‌آشام، گرگینه، سایه، شبح، روح‌خوار، فراطبیعی، غول، جادوگر، گابلین و هر موجود ذی‌شعوری که تصورش را بکنید، در کنار هم می‌زیستند. برای نظارت بر این موجودات، هیئتی فراتر از قانون، متعهد، مقدس و شریف گرد هم آمدند و همانطور که به دنبال هر خیری، شر رخ می‌نماید، گروهک‌های شورشی کوچک و بزرگ نیز اندک اندک سر برآوردند.

آه..

در آن سرزمین دور، انسان‌هایی نیز می‌زیستند.

و این..

داستان آن انسان‌هاست.

-______________________________-

*مشاور صحبت می‌کنه.
**مزدور اضافه می‌شه.
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۲ شهریور ۹۵ ، ۰۱:۴۱
مایلز